شماره سیزدهم: قبر حسین خرازی

بابا همیشه به من و مادر می گفت من را حتما کنار قبر شهید خرازی دفن کنید. او میگفت دری از درهای بهشت، از کنار قبر حسین به آسمان باز می شود. یک هفته قبل از شهادتش چهار نفری دور هم نشسته بودیم. گفت یک ورق کاغذ بیاور من وصیت نامه ام را بنویسم. در آن وصیت نامه قسم داد که من را حتما پیش قبر حسین خرازی دفن کنید. سعید خیلی ناراحت شد گفت:« بابا چرا این قدر ما را اذیت می کنی؟ این حرفها چیست؟ وصیت نامه را گرفت و از ناراحتی پاره اش کرد.

شماره چهاردهم: انگشتر و عبای آقا

وقتی مقام معظم رهبری آمده بودند مسجد دانشگاه تهران، بالای سر پیکر شهیدان حادثه فاکون، سردار سلیمانی یک انگشتر از ایشان گرفت. به آقا گفت خیلی باهاش نماز شب خوانده اید. او عبای آقا را نیز گرفت. هنگام دفن حاج احمد، او داخل قبر رفت و عبا را پهن کرد. مقداری هم تربت روی عبا پخش کرد. بعد که حاج احمد را داخل قبر گذاشتند، انگشتر آقا را نیز زیر زبان او گذاشت. جالب اینکه خوانواده شهید خرازی می خواستنداز داخل قبر حاج احمد سوراخی درست کنند و مقداری از آن تربت را در قبر شهید خرازی بریزند.

پایان